«سردی و شقاوت» با توجه به آنچه دلوز بیانصافی دوچندان میداند، به دو انگیزه آشکار بنا شده…
ریچارد کرافت- ابینگ با کتابی در باب اختلالات جنسی، اصطلاح مازوخیسم(برگرفته از نام لئوپولد فن زاخر-مازخ) را برای اشاره به انواع ویژهای از انحراف جنسی مرسوم ساخت. لئوپولد فن زاخر-مازخ رماننویس اتریشی سده نوزدهمی که در زمان خودش شناختهشده بود، سلیقههای عاشقانه خاص و مشهوری داشت که الهامبخش آثارش میشد. «سردی و شقاوت» اثر ژیل دلوز(نشر بان، ترجمه پوریا غلامی) متمرکز بر خوانش آثار مازخ در باب مازوخیسم و برای روشنساختن مرزهای آن با سادیسم نوشته شده. دلوز معتقد است که در حق مازخ «بیانصافی دوچندان» شده، زیرا درحالیکه نامش کاربردی متداول یافته، آثارش نادیده گرفته شده است.
«سردی و شقاوت» با توجه به آنچه دلوز بیانصافی دوچندان میداند، به دو انگیزه آشکار بنا شده: نخست، اینکه نشان دهد تأمل بالینی درباره مازوخیسم میتواند از تأمل ادبی درباره کار مازخ بهره برد و برعکس؛ همانطور که در مورد سادیسم و آثار ساد این مهم رخ داده، اما در مورد مازوخیسم و آثار مازخ خیر. نزد دلوز، ادبیات بهمثابه نظیری برای جهان میتواند خشونتها و افراطهای آن را پذیرا باشد، درنتیجه چنین دیدگاهی «ویژگیهای بالینی سادیسم و مازوخیسم از ارزشهای ادبی مختص ساد و مازخ جدایی ناپذیرند.» به بیان دیگر «سردی و شقاوت» در راستای تلاش برای بخشیدن جانی تازه به اعتبار مازخ، دارای هر دو وجه روانکاوانه و انتقادی است که در آن ادبیات و فلسفه بههم تنیده شدهاند.
انگیزه دوم دلوز مخالفت با این امر است که مازخ از لحاظ بالینی مکمل ساد در نظر گرفته شود. به عبارت دیگر براساس آنچه دلوز مقدمتا ترسیم میکند، مازوخیسم تنها فرع و ملازم سادیسم در نظر گرفته شده و درنتیجه زاخر-مازخ به کلی نادیده انگاشه شده است. دلوز «سردی و شقاوت» را زمانی مینویسد که خطوط فکری هدایتکننده تز دکترایش با عنوان «تفاوت و تکرار» مقوم گشته بوده. در این اثر، او متافیزیک دوگانه تفاوت و تکرار را گسترش میدهد، این بسط براساس نشاندادن این امر است که چگونه ویژگیهای یکی از تقابلهای دوگانه در دیگری وجود دارد، درحالیکه بر مصونبودگی هر یک بهعنوان مقولاتی که نمیتوانند باهم آمیخته یا خلط گردند پافشاری میشود.
در «سردی و شقاوت»، دلوز با خطوط اصلی تفکر در «تفاوت و تکرار» همراه است؛ گرچه منتقدانی چون الیسون مور موفقیت دلوز در کاربرد مسائل فلسفی «تفاوت و تکرار» را در «سردی و شقاوت» تنها در حد نقد وحدت سادومازوخیسم میدانند و نه بیشتر. دلوز با وحدت مفروض «سادومازوخیسم» برای نشاندادن آنچه در سیستم میل مازوخ در تضاد با ساد است مخالفت میورزد، به سخن دیگر او سادیسم و مازوخیسم را دو مکانیسم روانی ناسازگار و ناهمگون میداند. دلوز مدعی میشود که زن شکنجهگر در مازوخیسم نمیتواند سادیست باشد، و به همین ترتیب در سادیسم نیز قربانی نمیتواند مازوخیست باشد، زیرا هر یک از اجزای جداناشدنی موقعیت خود هستند. در اینجا دلوز فلسفه و ادبیات را تفکیکناشده و درهمتنیده ارائه میدهد؛ او با مثالهایی از آثار مازخ و ساد تلاش میکند روشن کند که «هر شخص منحرف نیازمند عنصر همان انحراف است و نه نیازمند شخصی از انحرافی دیگر.»
مازخ آثارش را مجموعهای از حلقهها میدانسته: «میراث قابیل»، حلقه نخست، و قصههای فولکلوری و ملی دومین سری از حلقهها را شکل میدهند. سری نخست حلقهها تحت عنوان «میراث قابیل»، آنگونه که از نامشان آشکار است در قشریترین لایه قصد دارند تا به جنایتها و رنجهایی اشاره کنند که بشریت میراثدار آن است. بهزعم دلوز، قابیل و میراث او یعنی «جنایتی که همهجا در طبیعت و تاریخ حاضر است» به کلی متعلق به جهان مازوخیستی است و نه نماد سادومازوخیستی. قابیل همنشانی با مسیح، طبیعت سرد مادر یا به عبارتی دیگر مادر سرد طبیعت را برمیگزیند و با کشتن شباهت پدرش، پدر را حذف میکند و رنج میبرد. دلوز استدلال میکند که «فانتاسم مازوخیستی نه «کودک کتکخورده» بلکه «پدر کتکخورده» است…» درنتیجه در ساحتی عمیقتر، آنچه مازوخیست در زمانی معین و برای مدتی مشخص با شکنجهگرش قرارداد میبندد همان چیزی است که تا ابد بهطور آیینی در نظم نمادین مازوخیسم یا ادبیات مازوخیستی بهمثابه آینهای روبهروی جهان وجود دارد.
روزنامه آرمان – کد خبر: ۲۶۶۸۲۶ | تاریخ : ۱۳۹۸/۵/۲۴ – شماره: ۵۱۷