توضیحات
مامان باز هم کاری کرد که هیچ وقت نکرده بود. باورش برایم سخت است. بعد از آن کریسمس مامان آدم دیگری شد. یکی که نمیشناختمش. شاید اگر مینا نبود، مامان همان مامان میماند. چهار سال میگذرد. یکی دو ماه بعد از کریسمس کاری را کرد که میدانم اگر بابا هم زنده بود مثل من شاخ در میآورد. مسافرت کرد. آمد آلمان پیش من.
الان دارم عکسی را که تازه از لولیا فرستاده نگاه میکنم. میگویند شهر لولیا زیباترین شبهای قطبی را دارد. با اینهمه لباس گرم که پوشیده، شده مثل توپ. وسط انبوه برف با چوبهای اسکی ایستاده کنار کسانی که نمیشناسمشان. فقط ژاکلین را میشناسم. همخانة مامان. بهتر است بگویم مامان همخانة او و مادرش شده. مامان به ژاکلین در حرفزدن به فارسی کمک میکند و او هم بعد از شام برای مامان با فارسی عجیب و غریباش از مولانا و عطار و فردوسی میخواند…
(از داستان تا دیدار شفق)
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.