ماكس رافائل شاگردِ هنرشناس و مورخ بزرگ هنر، هاينريش ولفلين بود و كتاب حاضر با همهى فشردگى و پيچيدگى آن، يكى از بهترين درآمدها به انديشهى رافائل است. مقالهى نخست، «پرودون و جامعهشناسى هنر» نقدى است بر نظريهى زيبايىشناختى پرودون، كه ضمن آن، او به توضيح ديدگاههاى خود دربارهى نقش ويژه و كاركرد رابطهى ميان قواى گوناگون انسان، ماهيت «ايدهى» هنرى، رابطهى فرآوردهى ايدئولوژيك و تمايز ميان قلمروهاى هنر، علم و فلسفه مىپردازد. در مقالهى دوم، «نظريهى ماركسيستىِ هنر»، او اصول مادهباورى تاريخى را دربارهى آنچه در آن هنگام تازهترين و پيشرفتهترين نمونههاى هنر بود به كار مىبندد. در اينجا، علم، علم تاريخ و نقد هنرى در پيوند با يكديگر نظريههاى علمى پديد مىآورند كه در برابر آن نوع جامعهشناسى هنر كه از روش تاريخى و ديالكتيكى بىبهره است قرار مىگيرد. در مقالهى سوم، «پيكاسو»، رافائل به بررسى چگونگى تكامل هنرى پيكاسو مىپردازد. در اين مقاله، او شرايط مادى و ايدئولوژيكى را كه بر پيكاسو تأثير گذاشتهاند بررسى مىكند، و نشان مىدهد كه پيكاسو چگونه نسبت به اين شرايط واكنش نشان داده است. (پشت جلد کتاب)
داعیههای هنر
«از اندیشههایی که درهم و نامناسب فراهم آمده باشد بیزارم؛ من فقط چیزی را میفهمم که بهروشنی بیان شده، بهطور منطقی تدوین یافته و آنگاه بهروی کاغذ آمده باشد.» این گفته پرودون بهقولِ ماکس رافائل هنوز هم مصداق دارد، چراکه «هرکس که از پاریس دیدن کند و با نقد مارکسیستی آشنا باشد از دریافت این نکته که اندیشههای پرودون هنوز تا چهاندازه در سیاستمداران، روشنفکران و حتی هنرمندان کمونیست فرانسه تاثیر دارد شگفتزده خواهد شد. زیرا بسیاری از هنرمندان خاستگاهی خردهبورژوایی دارند و کمونیسمشان بهجای آنکه سلاحی موثر در فعالیتهای عملی باشد بیشتر به کار حمایت عاطفی آنان میآید.» رافائل، در کتابِ «سه پژوهش در جامعهشناسی هنر» روایتی از افکارِ پرودون و مارکس و پیکاسو بهدست داده است. این کتاب که اخیرا با ترجمه اکبر معصومبیگی در نشر «بان» منتشر شده و پیشتر در اواخر دهه هفتاد در نشر آگه چاپ شده بود، شاملِ سه مقاله است: «پرودون و جامعهشناسی هنر»، «نظریه مارکسیستی هنر» و «پیکاسو» و البته پیشگفتاری که در آن مترجم به معرفی رافائل و سیرِ تفکر او پرداخته.
رافائلِ آلمانیتبار پیش از جنگ جهانی اول در مونیخ و برلین فلسفه و هنر خواند و در دهه بیست به ایرادِ سخنرانیهایی درباره تاریخ و فلسفه مارکسیستی پرداخت که شالوده کتابِ «داعیههای هنر» را فراهم آورد. پس از بهقدرترسیدن هیتلر و رژیم نازی در آلمان، رافائل به سوئیس و فرانسه رفت و در آنجا «پرودون، مارکس، پیکاسو» را بهچاپ رساند. در نظرِ رافائل پژوهشهای داعیههای هنر فقط با یک بخش از وظیفه پژوهنده سروکار دارد و آن وظیفه درک آثار هنری بهمنزله اثر هنری است و بهتعبیر مترجم این مقالات فقط به ادراک اثر هنری در ویژگیهای آن بهمنزله یک ساختار زیباییشناختی نسبتا خودمختار میپردازد و مسلم است که بدون این کار پیوندِ یک اثر هنری خاص و یک موقعیت تاریخی معین مبهم و پوشیده میماند، چنانکه در کتاب حاضر نیز رافائل در تحلیلهای تاریخی و اجتماعی خود به تجزیهوتحلیل فرمالیستی آثار روی میآورد. ازسوی دیگر رافائل آگاه بود که بدون ملاحظه اوضاع تاریخی و شیوههای اخلاقِ حاکم بر هر عصر تحلیل اثر هنری به فرمالیسمی میانجامد که پیوند هنر با تاریخ اندیشه را ناممکن میگرداند، پس آغازگاهِ خود را اوضاعواحوال تاریخی قرار میدهد و با همین شیوه پژوهش پرودون، مارکس، پیکاسو و فصلِ گرنیکا را در داعیههای هنر تکمیل میکند. مترجمِ کتاب با تسلط بر سیر تاریخی تفکر و فلسفه هنر، در پیشگفتارش به شرحِ هسته اصلی مقالات میپردازد. اینکه رافائل در مقاله نخست، به آرمانشهرخواهی و وارثان امروزی پرودون که انتزاعهای عینی یا سوررئالیسم انقلابی پدید میآورند حمله میبرد و دیدگاههای خود درباره ماهیت ایده هنری و تمایز میان قلمروِ هنر، علم و فلسفه را بیان میکند. مقاله دوم به نقدِ نظریه ایدئالیستی و آرمانشهرخواهی پرودون اختصاص دارد و از این منظر مقاله مهمی است که با رویکردی نو به نکته بحثانگیز مارکس در دیباچه 1857 «مقدمهای بر نقد اقتصاد سیاسی» پرداخته است. در مقاله سوم نیز، رافائل تکامل هنری پیکاسو را بررسی میکند، چهرهای که هم خودش و هم عصر او دستخوش متعارضترین تنشها بود و از این رهگذر او بحثهای نظری خود را به زمینههای هنر و سیاست معاصر بسط میدهد.
روزنامه شرق/ شماره ۳۲۰۹/ چهارشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۷
در حاشيه كتاب «سه پژوهش در جامعهشناسي هنر» ماكس رافائل
علم تجربي هنر
اگرچه ماركس در دوران پختگياش آرزو داشت كه ايدههايش را درباره نويسنده موردعلاقهاش، بالزاك، بنويسد اما هيچوقت فرصت اين كار را پيدا نكرد و چنين است كه امروز در ميان آثار ماركس و انگلس اثري مستقل يا حتي مقالهاي مختص به ادبيات ديده نميشود. با اينحال ماركس و انگلس اهميتي ويژه براي ادبيات و هنر قايل بودند و در ميان آثار مختلفشان و نيز در بين نامههاي بهجامانده از آنها، نقلقولها و نوشتههايي پراكنده درباره ادبيات و هنر وجود دارد و شايد همين پراكندگيها باعث شده تا سوءتفاهمهاي زيادي درباره نسبت ماركسيسم با ادبيات و هنر به وجود بيايد. از نظر ماركس و انگلس، تنها يك علم جامع و فراگير وجود دارد و آن تاريخ است و از سوي ديگر اقتصاد به عنوان زيربنا اهميتي ويژه دارد و اينها باعث رواج كليشههايي درباره ادبيات و هنر شده كه نسبت دقيقي با نظريه ماركسيستي ندارند. ماكس رافائل، در مقاله مفصل «نظريه ماركسيستي هنر» به برخي از اين كليشهها و كجفهميها اشاره كرده و سپس كوشيده تا دركي دقيقتر درباره نسبت ماركسيسم با ادبيات و هنر ارايه كند. كليشههايي نظير اينكه: هنر مستقيما از بنيادهاي توليد اقتصادي سرچشمه ميگيرد، تكامل توليد مادي در هر مرحله معين در همان سطح مرحله توليد معنوي است؛ ايدئولوژيها همراه با اوضاع اقتصادياي كه آنها را تعيين ميكند زاده ميشوند و ميميرند و… رافائل با برشمردن اين مفروضات رايج بلافاصله تاكيد ميكند كه واقعيتهاي تاريخي به وضوح با چنين قياسهاي يكجانبه اقتصادي تناقض دارد و خود ماركس بيش از همه به اين تناقض آگاه بوده است.
رافائل در مقالهاش، به سراغ «مقدمهاي بر نقد بر اقتصاد سياسي» ماركس رفته و معتقد است كه «تحليل مفصل اين گفتار ماركس نشان خواهد داد كه اگر ماترياليسم ديالكتيك به كار بسته شود، ابزاري به ما خواهد داد تا با موفقيت بر همه اين موانع ابتدايي، كه از عوامل فردي و اجتماعي ناشي ميشود، چيره گرديم و براي تدوين نظريه و جامعهشناسي هنر پيش برويم.» اهميت خاص اين مقاله رافائل نيز به تلاش او براي يافتن ابزاري علمي است كه البته متفاوت از جامعهشناسي هنر است. اكبر معصومبيگي در مقدمه كتاب «سه پژوهش در جامعهشناسي هنر» كه «نظريه ماركسيستي هنر» يكي از مقالههاي آن است، به همين موضوع اشاره كرده و نوشته: «اينجا علم، علم تاريخ و نقد هنري در پيوند با يكديگر نظريهاي علمي پديد ميآورند كه در برابر جامعهشناسي هنر قرار ميگيرد، جامعهشناسي هنري كه منشا آكادميك دارد و از روش تاريخي و ديالكتيكي بيبهره است. بدينسان، رساله مذكور دريچهاي به روي ماهيت فراگير و گستره عظيم و پرابهت برداشت به تحقيق نرسيده رافائل درباره علم تجربي هنر ميگشايد.»
رافائل در ابتداي مقالهاش، بخشي از نامه انگلس به پل ارنست را نقل كرده كه نشان ميدهد ماركس و انگلس با آن تصوري كه بعدها از ماترياليسم تاريخي به وجود آمده از آغاز مخالف بودهاند. انگلس در بخشي از اين نامه كه به تاريخ پنجم ژوئن ۱۸۹۰ نوشته شده آورده: «…اگر نظريه ماترياليستي نه به صورت اصل راهنما در پژوهش تاريخي بلكه به صورت الگويي حاضر و آماده در نظر گرفته شود كه شخص طبق آن واقعيتهاي تاريخي را به دلخواه خود شكل دهد، اين نظريه به ضد خود بدل خواهد شد.»
در ماترياليسم ديالكتيكي و تاريخي، واقعيتهاي اقتصادي بنياد اصلي و (البته نه يگانهبنياد) همه ايدئولوژيها و از جمله هنر و ادبيات است و همين موضوع است كه باعث پديدآمدن سوءتفاهمهايي شده كه رافائل به بخشي از آنها اشاره كرده است. از نظريه ماركس اينطور برميآيد كه نه علم و شاخههايش و نه هنر و ادبيات داراي «تاريخي خودفرمان و درونمانا» نيستند و آنچه باعث بسط و گسترش علم و هنر ميشود حركت كل «تاريخ توليد اجتماعي» است. اين موضوع باعث شكلگيري برداشتهاي مكانيكي و بازاري از ماركسيسم شده و نمونههاي چنين برداشتي را حتي ميتوان در جامعه ادبي خودمان هم سراغ گرفت. در مقابل اما، چهرههاي مهمي از متفكران چپ و خاصه لوكاچ در كتابها و مقالههاي مختلفي اين برداشت مكانيكي را رد و تصحيح كردهاند. لوكاچ در ديباچهاي كه بر ويراست مجارستاني گزيدهاي از نوشتههاي زيباييشناختي ماركس و انگلس نوشته دقيقا به اين مسئله پرداخته و در رد برداشت مكانيكي از نظريه ماركس نوشته: «…ماركس و انگلس در باب بسط و گسترش پهنههاي خاصي از فعاليت انساني (قانون، علم، هنر و ديگرها) هرگز منكر خودمختاري نسبي اين پهنهها نبودند يا آن را به غلط تعبير نكردند. ماركس و انگلس، براي نمونه، به اين نكته واقف بودند كه چگونه يك مفهوم فلسفي به مفهوم پيش از خود پيوند دارد و آن را گسترش ميبخشد، با آن درميافتد و آن را تصحيح ميكند. آنان فقط منكر اين بودند كه بتوان تحول و گسترش علم يا هنر را منحصرا يا چه بسا در وهله نخست درون بافتارهاي درونماناي علم يا هنر توضيح داد. اين بافتارهاي درونمانا بيگمان در واقعيت عيني وجود دارند اما فقط به عنوان جنبههاي بافتار تاريخي، و جنبههاي كليت روند تاريخي كه درون آن نقش نخست را، در گونهاي همتافتگي عامل كنش و واكنشكننده، امر اقتصادي ايفا ميكند، و آن عبارت است از توسعه و گسترش وسايل توليد» (نويسنده، نقد و فرهنگ، لوكاچ، ترجمه اكبر معصومبيگي). بهعبارتي، نظريه ماركسيستي منكر خودمختاري نسبي ادبيات و هنر نيست بلكه آن را در بطن كليت تاريخي تام بررسي ميكند و دقيقتر اينكه ادبيات را بخشي از روند اجتماع تاريخي ميداند. اين برداشت از ماترياليسم تاريخي كه لوكاچ آن را صورتبندي ميكند، دقيقا برخلاف برداشت عاميانه از ماركسيسم است؛ برداشتي كه نظريه ماركسيستي را از اعتبار مياندازد و تصويري ناقص از آن ارائه ميدهد. برداشت عاميانه از نظريه ماركسيستي، ميان زيربنا و روبنا رابطه علي سادهاي برقرار ميكند كه در آن زيربنا علت و روبنا معلول است. درحاليكه برداشت ديالكتيكي هر نوع رابطه يكسويه و هرگونه رابطه علت و معلولي صرف را رد ميكند و در مقابل بر شكل همتافته، درهمتنيده و پيچيده كنشها و واكنشها تأكيد ميكند. لوكاچ در همان مقالهاي كه پيشتر اشاره شد، مينويسد: «هركس كه ايدئولوژيها را به چشم فرآوردههاي مكانيكي و منفعلانه روند اقتصادي در زيربناي ايدئولوژيها بنگرد، هيچچيز از جوهر و گسترش و تحول ايدئولوژيها نميفهمد و نه ماركسيسم، كه صورت مخدوش و مضحكهاي از ماركسيسم به دست ميدهد.» انگلس در يكي از نامههايش مينويسد كه اگرچه تحول و گسترش سياسي، حقوقي، هنري و… بر امر اقتصادي تكيه دارند، اما در عينحال اين امور بر يكديگر و بر زيربناي اقتصادي كنش و واكنش دارند. او تأكيد ميكند كه عامل اقتصادي تنها عامل فعال نيست و نميتوان ديگر امور را معلول محض و منفعل آن دانست، بلكه كنش و واكنش با زيربناست كه در تحليل نهايي تعيينكننده خواهد بود. يكي از نتايج برداشت ديالكتيكي از نظريه ماركس و انگلس اين است كه نقش فرد و توان و نبوغ او اهميت مييابد و همچنين هنر و ادبيات از استقلالي نسبي برخوردار ميشوند. لوكاچ در مقالهاش به يكي از متون ماركس ارجاع ميدهد كه در آن تأكيد كرده: «پرورش و آموزشِ پنج حس كارِ همه تاريخ گذشته است. حسي كه منحصر به ضرورت سخت و حاد است فقط داراي حساسيت محدود است. براي انسانهاي گرسنه طرز خوردن متمدنانه وجود ندارد، تنها انتزاع محض آن، غذا، وجود دارد. اين غذا ميتواند كاملا صورت خام داشته باشد و چندان متمايز از كاه و علوفه جانوران نباشد. انسان نوميد يا نگران حساسيتي براي زيباترين نمايشها ندارد؛ فروشنده دورهگرد آهنآلات فقط ارزش بازار فلز را ميبيند و نه زيبايي يا كيفيتهاي خاص آن را. او هيچ حس كانيشناسي ندارد. بدينگونه عينتبخشي به طبيعت انسان، از جنبههاي نظري و نيز عملي، هم براي انسانيساختن ذهن و حسهاي انسان و هم براي پديدآوردن يك ذهن انساني همخوان با غناي كامل حاضر در انسان و طبيعت ضروري است.»
«نظريه ماركسيستي هنر»ِ ماكس رافائل از بسياري جهات شبيه به ايدههايي است كه لوكاچ درباره نسبت ماركس و انگلس با زيباييشناسي نوشته است. رافائل نيز بر اهميت روش ديالكتيكي تأكيد ميكند. به اعتقاد او، آنچه را كه ميتوان با عنوان «حوزههاي ايدئولوژيكي» برشمرد، قوانيني مختص به خود دارند كه «از جوهر خود اين حوزهها» پديد ميآيند. بر اساس همين برداشت ديالكتيكي است كه به قول انگلس اين امكان وجود دارد كه «كشورهاي از لحاظ اقتصادي عقبمانده هنوز بتوانند ويولون اول را در اركستر فلسفه بنوازند.»
رافائل بهدرستي نشان ميدهد كه زندگي اقتصادي هيچچيز را مستقيما از خود پديد نميآورد، بلكه فقط شيوهاي را تعيين ميكند كه بر اساس آن انديشههاي پيشيني تغيير کرده و تبديل و تكامل مييابند. او همچنين به نكتهاي ديگر اشاره ميكند كه آن نيز در برداشت عاميانه و مكانيكي از ماركسيسم غايب است. رافائل به وجود «عاملي ميانجي» ميان بنياد اقتصادي و ادبيات و هنر تأكيد ميكند. درواقع ارتباط ذهني ما با واقعيت و بهعبارتي ارتباط ادبيات و هنر با واقعيت نه بيواسطه بلكه به واسطه حلقههاي ميانجي روي ميدهد و بهاينترتيب نميتوان هر واقعيت ايدئولوژيكي را از منظر اقتصادي توضيح داد. برداشت عاميانه و مكانيكي از ماركسيسم به اين نتيجه ميرسد كه در جامعهاي كه به لحاظ تاريخي دوراني مترقي را سپري ميكند، ادبيات و هنر و فلسفه نيز مترقي خواهند بود. درحاليكه نمونههاي بسياري را ميتوان به ياد آورد كه بيرون از اين رابطه مستقيم علتومعلولي قرار دارند و ماركس بهصراحت به اين موضوع پرداخته است: «در هنر امري شناخته است كه دورههاي شكوفايي و رونق خاص چندان با روند تحول كلي جامعه، به سخن ديگر، با تحول كلي زيربنا، يا به قولي، استخوانبندي كلياي كه اين دورهها را پديد ميآورد تطبيق نميكنند. براي نمونه، يونانيان در قياس با مدرنها، يا شكسپير. مردم درمييابند كه صورتهاي معيني از هنر، براي نمونه حماسه، ديگر نميتوانند به صورت كلاسيكي پديد آيند كه مظهر عصري از تاريخ باشد، چنانكه روزگاري توليد هنري اينگونه سر برميآورد؛ بدينگونه، در خود هنر پارهاي گونههاي معين فقط در مرحله ناباليدهاي از تكامل هنري مجال ظهور مييابند. اگر اين نكته در مورد صورتهاي هنري خاص راست درآيد، آنگاه به هيچروي نبايد مايه شگفتي باشد كه در مورد كل ارتباط هنر با توسعه و گسترش كلي جامعه نيز راست درآيد.»
پیام حیدرقزوینی
روزنامهی شرق – شماره ۳۲۲۱ – چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۷
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.