من، شما و تمام آدمهایی که میشناسیم و نمیشناسیم در زندگی چیزهای با ارزشی را از دست دادهایم؛ گاهی با ارزشترین چیزمان را. این چیزهای با ارزش بعدِ از دست رفتن به کجا میروند؟ به جایی به نام سورمه سرا. سه سال پیش همسرم را از دست دادم یعنی سه سال پیش همسرم خودش را کشت. حالا بعد از سه سال نامههایی از او به دستم رسیده است. خط و ربط خودش است و نامه را همین دیشب یا پریشب نوشته است. روی پاکت نامه مهر اداره پست سورمهسرا است. میخواهم تا سورمهسرا بروم و ببینم که چهجور جایی است؟ اگر شما هم ارزشمندترین چیز زندگیتان را از دست دادهاید، شال و کلاه کنید با هم برویم…
مجموعهی سمر در نشر «بان»
نسخهی سياه و خاكستری
«شوآن میگفت شبها روی سقف میخوابد، درست مثل خفاشها. او فقط اسم عجيبوغريبی نداشت. خودش هم بچه عجيبوغريبی بود. مادرش مرده بود و هربار علت مرگ مادر را يك چيزی میگفت. يكمرتبه گفت سوزن خياطی در پای مادرش رفته است و سوزن در بدن او پيشروی كرده و يك روزی مادرش سوزن را با خون بالا آورده و پيش از آنكه او را به بيمارستان برسانند تمام كرده است…». اين جملات، آغازِ داستانِ «سورمهسرا» نوشتهی رامبد خانلری است كه اخيرا بهطور مشترك در نشر «آگه» و نشر «بان» منتشر شده است. «سورمهسرا» در دستهی رمانهای موسوم به «نسخهی سياه» مجموعهی سمر، يا همان ادبيات وحشت جای دارد كه از ژانرهای قديمی ادبيات در جهان است و از دوران اساطير و افسانهها و نيز در فرهنگ عامه و فولكلور نيز سابقه ديرين داشته است. اين داستان بلند با «سرطان جن»، كتاب ديگر خانلری نيز دستكم در ژانر شباهت دارد. اين داستان را بهخاطر عناصر مختلف روانشناختی بيشتر از اين منظر مورد بحث قرار دادهاند اما با توجه به اينكه در ادبيات اخير ما مسئله ژانر مورد بحث بوده است و چندسالی است كه از خلاء ژانرنويسي میگويند، ايندست كتابها شايد پاسخِ ناخواستهای به اين بحثها باشد. خانلری در اين داستان بيش از آنكه درصددِ ساخت فضايی وهمناك و پر از وحشت باشد، سعی داشته است تا مفهومِ ترس را در ادبيات بسازد و درعينحال به منشاء اين ترسهای بشری نزديك شود، او در اين مسير همواره از فانتزي نيز كمك بسزايی میگيرد. ازدستدادن، مضمون محوری داستانِ «سورمهسرا»ست اما نه ازدستدادن يا فقدانی كه معمول و عادی در زندگي روزمره هر آدمی اتفاق بيفتد. ازقضا در «سورمهسرا» مسئله اصلی نه آدمهايی هستند كه چيزی يا كسی را از دست دادهاند و با غمِ فراق و فقدانی مواجهاند و نه اينكه آنچه از دست رفته، با چه مكانيسمی بر روان آدمی تاثير میگذارد و چطور او را از پا میاندازد يا به ادامهدادن وامیدارد. مسئله اينجا، ازدسترفتگاناند. اينكه «اين چيزهای باارزش بعدِ ازدسترفتن به كجا میروند؟» در كتابِ خانلري اين چيزهای باارزش میروند به جايی بهنامِ سورمهسرا. داستان هم از خبری آغاز میشود كه از همسر ازدسترفته مردی میرسد. همسر مرد سه سال پيش خود را كشته است و حالا بعد از سه سال نامهای به دستش میرسد از همسرش كه خطوربط خودش است و مرد از روی مهر اداره پستِ نامه تصميم میگيرد برود تا سر از كار مكانی چنين غريب و مخوف دربياورد و كتاب روايتِ چنين مكانی است. خانلری پيش از اين، دو مجموعهداستانِ «سرطان جن» و «آقای هاویشام» را نيز در همين حالوهوا نوشته است.
روزنامهی شرق/ شماره ۳۱۱۹ / دوشنبه ۲۰ فروردين ۱۳۹۷
سورمهسرا
عادتکردن به اینکه اتفاقهای همیشگی جور دیگری بیفتند، برای من سخت است. دو شب بعد از ازدواج جای اینکه به خانه خودم بروم اشتباهی رفتم خانه پدرم. مرتبه قبلی که این اتفاق افتاد اشکم درآمد. چهل روز بود که مادرم عمرش را داده بود به شما، یعنی چند روزی هم از چهلم گذشته بود. روی تختم لمیده بودم و کتاب «زنانه نیست» را میخواندم. ناگهان بدون اینکه فکر کنم، کتاب را بستم و رفتم به سمت آشپزخانه که از مادرم بپرسم برای شام چه غذایی پخته است؟ به آشپزخانه که رسیدم شستم خبردار شد که ماجرا از چه قرار است. پیش از اینکه فهمم جا بیفتد مادرم برای همیشه رفته است، با خودم خیال کردم که صدای مادرم را از داخل آشپزخانه میشنوم. همان لحظه گیجوگولِبودن و نبودن مادرم، شد «سورمهسرا».
«سورمهسرا» را برای خودم نوشتم که عزیز از دستدادهام. برای شما نوشتم که عزیز از دست دادهاید. اگر مدتهاست از مهمترین آدمهای زندگیتان بیخبر هستید به «سورمهسرا» سری بزنید. حتما آنجا خط و خبری از آنها خواهید یافت. بلیت رفتن به سورمهسرا همین کتاب من است. در همین چهار ماهی که از انتشار کتاب میگذرد دوستان زیادی با من از «سورمهسرا» گفتهاند. روایت بعضی از آنها از روایت من جالبتر بود. از همه جالبترش خانمی بود که مشاورش خواندن «سورمهسرا» را به او توصیه کرده تا بتواند کمی با مرگهراسیاش کنار بیاید. من به بهانه «سورمهسرا» دوستان زیادی پیدا کردهام. دوستان زیادی که از پدرشان، از مادرشان، از همسرشان یا از صمیمیترین دوستشان خبر گرفتهاند درحالی که سالها از آنها بیخبر بودند و آرزو میکردند که شبی برای چند ثانیه به خوابشان بیایند و از خودشان خبری بدهند.
برای اینکه کتاب را بنویسم یک سال و نیم «سورمهسرا» در سرم بود، یک سال و نیم در سورمهسرا زندگی کردم تا همین چند صفحه را بنویسم. من وجب به وجب آنجا را میشناسم. بوی تُرش هوایش را، آدمهایش را، سرمای سر شب و گرمای سر ظهرش را. برایم جالب است که بیشتر آنهایی که «سورمهسرا» را خواندند، آنجا را همانجوری توصیف کردند که در ذهن من بود. راوی داستان خود من هستم و بیشتر آدمهای سورمهسرا را از نزدیک میشناسم. هر کسی سورمهسرای خودش را دارد، این سورمهسرای من است، شما هم سورمهسرای خودتان را پیدا کنید. اگر «سورمهسرا» را خواندید و خوشتان آمد حق با شماست، اگر خواندید و خوشتان نیامد، باز هم حق با شماست.
روزنامه آرمان – کد خبر: ۲۱۹۹۴۰ | تاریخ : ۱۳۹۷/۲/۱۵ – شماره: ۳۵۹۳
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.