میگویند وقتی پری در سکوت روز بهاری به حیاط رسید، خانه غرق در کسالت بیسابقهای بود و بوی غریب و تندی مثل مرض بیدرمان توی حیاط میچرخید.
بابا ابوالقاسم بعد از کلی اینپاوآنپا بهسراغ مطبخ و زیرزمین رفت بلکه منشا بو را پیدا کند و بعد هم که برگشت بدحال و غمگین بود و به زمینوزمان غر میزد.
پری که حوصلهی بداخلاقی بابا را نداشت، وقت رفتن به اتاق خودش با بیحوصلگی پرسید مگر چیزی پیدا کردی و بعد هم از دیدن رنگوروی بابا ابوالقاسم هولهول به حیاط پشتی دوید و تمام سوراخسنبهها را به دنبال روباهش گشت و دستآخر هم گریهکنان خودش را به حیاط پشتی مطبخ انداخت و بین آتوآشغالهایی که بابا جمع کرده بود، تهماندهی روباهش را که خوراک جکوجانورهای دیگر شده بود، بازشناخت…
روایتی جادویی از اعتقادات عجیب مردم عامه/ قصه راهی است برای انتقال تجربیات غیرقابل توضیح
شرمین نادری که به تازگی مجموعه داستان «مرگامرگی» به قلم او منتشر شده معتقد است، قصه و اسطوره برای این به وجود آمده که پیشینیان ما تجربیات غیرقابل توضیحی داشتند و میخواستند تجربه خودشان را در مورد آن اتفاقها به دیگران منتقل کنند، به همین دلیل است که قصه و اسطوره به وجود آمد.
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، شرمین نادری نویسندهای است که کارش را از نشریات شروع کرد و کمکم وارد دنیای نویسندگی شد. خیلیها او را با قصهگوییهایش چه برای بزرگسالان و چه برای کودکان میشناسند. فضاسازیهایش در داستانهایش مختص خودِ اوست و در اغلب آثارش راوی قصههایی قدیمی و گاه عجیب برای مخاطب است. از او به تازگی مجموعه داستانی به نام «مرگامرگی» منتشر شده که از همان ابتدا متفاوت آغاز میشود؛ این کتاب تقدیم شده به «اهالی عمارت نادری شیراز، از آدم گرفته تا ارواح». با او به گفتوگو نشستیم و درباره موضوع اصلی داستانهای کتاب «مرگامرگی»، مفهوم این عنوان و همچنین فضا و مکان داستانها سوالاتی پرسیدیم.
از عنوان کتاب «مرگامرگی» به نظر میرسد مخاطب با داستانهایی تلخ روبهرو باشد. کمی درباره موضوع محوری داستانهای این کتاب و ایده شکلگیری آنها توضیح میدهید؟
درونمایه اصلی داستانها در مجموعه «مرگامرگی» مانند اغلب کتابهای دیگری که نوشتهام به باورهای عامیانه و قصههای مردم مربوط است. این نوشتهها برگرفته از داستانهایی است که مردم کوچه و بازار و روستاها تعریف میکنند و داستانها فضایی جادویی دارند؛ یعنی فضایی متفاوت با فضای حقیقی و روزمره که پر است از خیال و اعتقادات عجیب و غریب مردم عامه.
داستانهای این کتاب در دو تا سه سال گذشته شکل گرفته و برخی از آنها در نشریات هم به چاپ رسیدهاند. یک سری از نوشتهها هم پیش از این چاپ نشده بودند که شامل مجموعه داستانهایی است مرتبط به خانه پدربزرگ پدرم؛ همان خانهای که یک داستان بلند به نام «ماهگرفتهها» دربارهاش نوشته بودم که در قالب یک کتاب هم منتشر شده. در واقع برخی از داستانهای این کتاب، داستانهای کوتاهی درباره همین خانه و در ارتباط با کتاب «ماهگرفتهها» هستند که در مجموعه «مرگامرگی» آورده شده است. فضای داستانی هم رئالیسم جادویی و شامل همان خیالی است که همیشه در قصههای من وجود دارد.
آیا داستانها زمان و مکان مشخصی دارند؟
ایده بیشتر داستانها در سفرهایی شکل گرفتند که در حدود سه سال گذشته با هدف تجهیز کتابخانه در روستاها انجام دادم. در این سفرها ساکنان روستاها قصههای مختلفی برایم تعریف کردند که ایده اصلی داستاننویسی من شدند و مجموعه «مرگامرگی» را شکل دادند. در مورد زمان و مکان شکلگیری داستانها هم شاید بتوانم بگویم داستانها بیزمان هستند و مکانشان ایران.
این کتاب تقدیم شده به «اهالی عمارت نادری شیراز، از آدم گرفته تا ارواح». منظورتان از این تقدیمی چیست؟ کمی توضیح دهید که اصلا این عمارت در کجاست و اهالیاش چه کسانی هستند؟
چند داستان کوتاه در این مجموعه، به ماجرای کتاب «ماهگرفتهها» مربوط است. این کتاب را درباره عمارت قدیمی پدربزرگ پدرم، آقا بزرگ، نوشتهام و برگرفته از داستانهای عجیب و غریبی است که عموهای پدرم درباره این عمارت تعریف میکردند که البته با خیال و رویا آمیخته شدهاند.
بعد از انتشار رمان «ماهگرفتهها» خیلیها از من میپرسیدند سرنوشت آن عمارت و اهالی آن چه شد. به همین دلیل چند داستان کوتاهی که در همین رابطه نوشته بودم را در این مجموعه گنجاندم. در رمان «ماهگرفتهها» نمیخواستم بگویم داستانها در کدام شهر شکل گرفتهاند ولی بعد از انتشار آن کتاب با خیال راحت توانستم داستانهای کتاب «مرگامرگی» را به اهالی عمارت نادری شیراز تقدیم کنم.
عنوان کتاب «مرگامرگی» انتخاب شده؛ این کلمه اشاره به چه مفهومی دارد؟ چرا این نام را انتخاب کردید در حالیکه عنوان هیچ کدام از داستانهای کتاب مرگامرگی نیست؟
مرگامرگی آنطور که در لغتنامه دهخدا آمده به معنای بلای عام است، چیزی مشابه اتفاقی که در این دو سال برای مردم کل دنیا افتاد. بلای عام میتواند ذاتالریه ۱۲۹۷ باشد یا وبای دوره ناصری. این بلای عام در عصر ما هم اتفاق افتاده و مرگامرگی عنوان یکی از داستانهای کتاب بود که حذف شد، اما من عنوانداستان را به یادگار برای عنوان اصلی کتاب حفظ کردم.
معتقدم قصه و اسطوره برای این به وجود آمده که پیشینیان ما تجربیات غیرقابل توضیحی داشتند و میخواستند تجربه خودشان را در مورد آن اتفاقها به دیگران منتقل کنند، به همین دلیل است که قصه و اسطوره به وجود آمد. با خود فکر کردم شاید آیندگان ما هم بخواهند قصهای از ما درباره این سالهای عجیب و سخت بشنوند، پس چه بهتر که ما به رویاییترین شکل این موضوعات را تعریف کنند.
و سخن پایانی؟
دوست داشتم مجموعه داستانهایم در کتاب «مرگامرگی» بسیار پربارتر باشد؛ اما این امکان به وجود نیامد. با این حال خوشحال میشوم که افراد مختلف داستانهای این کتاب را با صدای خودشان بخوانند، زیرا این روزها انگار شنیدن کتاب صوتی آسانتر است و من دوست دارم داستانهایم را از زبان مخاطبان بشنوم.
در بخشی از داستان «خارتوران» از مجموعه «مرگامرگی» آمده است:
«زیر درخت انار رشته گیسهای سفید زن را پیداکرده بودند که از زیر سنگهای رویهم چیده شده پیدا بود. محیطبانی که رفته بود انار بچیند اول خیال کرده بود مثل همیشه حیوانی تکه باقیماندههای خوراک ظهرش را جاگذاشته و بعد اما دستهای موی سفید دیده بود که زیر سنگها باد میخورد و هول کرده بود. مرد یک دور دور خودش چرخیده بود و به صحرایی نگاه کرده بود که مثل گرگی هار میچرخید دور درخت و آنوقت خمشده بود و تکه سنگها را برداشته بود و دسته موی سفید موجی خورده بود و با باد رفته بود و چند دانهاش هم رشتهرشته، نشسته بود روی درخت انار که انگار سرخم کرده بود و توی گور تازه را نگاه میکرد. نمیدانم ظهر بود یا عصر که مرد بیسیم زده بود به مرکز و گفته بود یک نفر را اینجا در منطقه فلان و به یسار دفن کردهاند، فقط میدانم قاتل را دم غروب گرفتند…»
(خبرگزاری کتاب ایران)
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.